من زنی را میشناختم محبت و ناز بر او تمام شده بود چنگ لای گیسوانش رفت ؛ برای کشیده شدن رو زمین گونه هایش لمس شد ؛ برای کاشتن بادمجان لبی پوستش را لمس کرد ؛ برای گاز گرفتن و انتقال هاری چشم هایی خیره چشماهیش را نگریخت؛ برای تهدید در تنها شدن لیوان چای به اون تعارف شد ؛ البته که با پرتابی با هدف پیشانی اش . :)
درباره این سایت